حاجی این پسر قرتی می خواست بیاد تو هیئت منم راه ندادمش! می گفت اسمش بابک فردوسیه و مهندسه ارواح خاک عمه اش تو نانسی یا نسناس یا یه چیزی تو همین مایه ها تو آمریکا
منم بهش گفتم اگه می خوای بیا هیئت اول از همه برو یه جای درست و حسابی مثل هوا فضا استخدام شو، نه این جاهای دری وری
دوم اینکه اسمت خیلی غیر ارزشی هستش و باید عوض بشه! حالا خبر مرگمون با بابکش هم کنار بیایم، با فردوسی عمراً آبمون تو یه جوب نمیره! اسمت رو باید بزاری بابک مطهری
...سوم اینکه جا قحط بود رفتی سیتیزن یونایتد استیک شدی، میرفتی سیتیزن دمشقی یا جنوب لبنانی
...چهارم اینکه مهندسی هم شد رشته! می رفتی الهیاتی یا
!!آخریشم این که، این چه مدل موی جلفی هستش واسه خودت درست کردی، باید از ته بزنی
!!تازه این بماند که جورابشم خوب بوی ارزشی بودن نمی داد
خلاصه شما داشتی نوحه می خوندی و حواست نبود و داشت آبرو و عزت هیئت به خطر می یوفتاد که من به دادش رسیدم
:خلاصه اگر من دیر رسیده بودم به قول شاعر
بالجمله تمام مردم شهر***در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد***مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا***یکباره به صور می دمیدند
ولی خوشبختانه من زود سر رسیدم