vartig said:[size=12pt]
ميلي دريافت کردم که مرا بياد دوستان در مورد شهر اقامت داشتند بحث مي کردند انداخت
خیلی جالب بود بخصوص که من ارادت خاصی به مولانا دارم
+1
Ahora said:
try hard said:فکر می کنید با مشخصات پرونده ام مدیکالم کی میاد؟ اصلا میاد؟ خیلی خسته ام دیگه... فکر می کنید یه ایمیل پیگیری نتیجه بده؟ اگه میخوان رد کنند بگن چون خیلی مسائل رو در همین دقیقه هم می تونه عوض کنه. اگه مدیکالم الان هم بیاد مطمئنم نمی تونم براش خوشحالی کنم. فقط از این خوشحال میشم که تکلیفم رو برای خیلی چیزها روشن میکنه همین
titi_lotfi said:سلام به همه دوستان
من تا اخر هفته شمال هستم. چهارشنبه هم ميخوام جشن پارسا رو بگيرم. ويزا هم نخواستم منصرف شدم.
واقعا از شمال بودن خسته شدم. دلم خيلييييييييييييييييييييييييييييي خونه خودم رو ميخواد. از خونه مادر و مادرشوهر خسته امممممممم
shamloo said:
نسیم جان دقیقاً وضع من همینه! اگه می خوان رد کنن همین الان بگن حداقل آدم تکلیف خودش رو بدونه، نه اینکه بعد از یکسال علاف کردن و بعد از دست دادن کلی فرصت شغلی تازه بزنن تو حال آدم بگن ردی!! منم عید همین امسال فرصت کار کردن تو سازمان هوا فضا رو از دست دادم چون اگه واردش می شدم، خروج از کشور دیگه با کرام الکاتبین بود. آخه مگه یاد چند بار تو زندگی یه سری فرصتها براش پیش می یاد؟ من هم از همین گلایه دارم
هنوز اینپراسس نشدم***در انتظار دیدار مدیکال می مانم***باز می مانم
اگر که فرصتی باشد***مجال صحبتی باشد***حرف خواهم زد
برای مهاجرت به کانادا***من از فرصتها گذشته ام
حماقت اگر نباشید این***من از هوا فضا گذشته ام***من از هوا فضا گذشته ام
***********
عـــذاب این اینپراسس نشدن ها***مـــــرا شکـســـــته بــــی صــــدا
آنکارا دســـــتـی بکــــش به زخـــم مـــــــن***کــه از شفـــــا گذشــــــته ام***کــه از شفـــــا گذشــــــته ام
...
:'(
aram_golbaghi said:دانشگاه برای دوستان هنر مند
http://www.ecuad.ca/
vartig said:
ميلي دريافت کردم که مرا بياد دوستان در مورد شهر اقامت داشتند بحث مي کردند انداخت
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد:بلی.
مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:"ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود
خواستم بگم شايد دوستان و بعضي دلايل ديگه زياد هم براي انتخاب شهر جالب نباشد
خبري از مديکال نيست؟
يکي از دلايلي که اينجارو مي خونم - البته بجز جو صميمي و دوستانه و البته خبرهاي خوب
همينه که مي بينم مني که تو اين 3 سال که مي تونست از بهترين دوران زندگي من باشه چطور در حسرت ماه بعد گذشت
اگر حوصله ندارم - اگر ديگه رمقي نمانده - اگر خسته شدم و اگر...
تنها نيستم :
vartig said:
ميلي دريافت کردم که مرا بياد دوستان در مورد شهر اقامت داشتند بحث مي کردند انداخت
يکي از دلايلي که اينجارو مي خونم - البته بجز جو صميمي و دوستانه و البته خبرهاي خوب
همينه که مي بينم مني که [size=14pt]تو اين 3 سال که مي تونست از بهترين دوران زندگي من باشه چطور در حسرت ماه بعد گذشت
اگر حوصله ندارم - اگر ديگه رمقي نمانده - اگر خسته شدم و اگر...
[/size]
تنها نيستم :
uniques3 said:ما هم نمیدونیم کدوم شهر را انتخاب کنیم
راستش من و شوهرم هر دو کد رشته 0213 را داریم
موقعیت کاری شوهرم تو شیراز خیلی خوبه و رفتن به کانادا هنوز براش مثل یک کابوسه
من نمیدونم برای زندگی و کار ونکوور بهتره یا تورنتو
و تصمیم گیری خیلی سختی برای ما هست
اگه کسی میتونه راهنماییمون کنه